لوگو

پیامهای کاربران

📩 ارسال پیام جدید

داستانک

گل زَنِ آخر

عباس بچه‌تپلِ محله‌مان بود. در فوتبال، خط دفاع می‌ایستاد. معمولا بعد از گل کاشتن حریف، با هِن و هِن می‌رسید.
آخر هفته‌ها سینما بدون عباس مزه نداشت. از لحظه‌ی نشستن روی صندلی تا روشن شدن چراغ‌ها می‌خورد. ما هم از قِبَلش دلی از عزا در می‌آوردیم.

گل آخر را عباس زد.
وقتی که در خط دفاع از وطن ایستاده بود. همان زمان که شهر، نه کوچه‌ی سالمی داشت نه سینمایی که آخر هفته‌ها فیلم پخش کند.

نویسنده: زهرا سمیعی
شهر: تهران تاریخ: ۱۴۰۱/۱۰/۰۶
پاسخ:

داستان را در قسمت "داستان های شما" قرار بدهید اینجا صرفا محل ارسال پیام است و نه داستان.

کی قَوی تَره؟

کودک: مامان آمریکا قَوی تره یا ایران؟
مادر: خُب معلومه ایران! به خاطر همینم آمریکا می خواد بهش زور بگه اما نمی تونه
کودک: غلط کرده

نویسنده: الناز رحمت نژاد
شهر: کرج تاریخ: ۱۴۰۱/۰۹/۲۵
پاسخ:

سلام و احترام، اگر این نقد داستان است باید در بخش نظرات نوشته شود. تشکر.

قصه شیرازی سرگذشت موچه عاقلو با مورچه بی خیالو

قصه شیرازی سرگذشت موچه عاقلو با مورچه بی خیالو

هیکی بود هیکی نبود غیر خدا هیشکی نبود
توسون بود و هوهوی باد گرمو جنگلم پر علف و گل و گیاه و درختا سرسبز و دونه هم فراون
دوتا مورچه بودن که با هم دوس بودن یکیش زرنگ بودو باهوش اما اویکیش تنبل بود و بی خیال
ای دوتا مورچو هر روز تو جنگل با هم سلام علیک داشتن و اوال هم میپرسیدنو از اینجو اونجو حرف میزدن... خلاصه سر خودشون گرم میکردن
یه روز از روزای قشنگ توسون مورچه عاقلو رو کرد به مورچه بی خیالو گفت
کم کم داره هوا خونک میشه و صدای هوهوی باد پوییز شنفته میشه. سی کو برگا دارن زرد میشنو و ییکی ییکی میفتن دیگه گمونم وقتشه باید آماده بشیم
مورچه بی خیالو گفت عامو پویزم مثل زمستون بعدشم خندیدو رفت
مورچه عاقلو از فرداش شروع کرد به محکم کردن لونشو و هر روز غذا ذخیره میکرد ولی غافل مورچه تنبلو که فقط به فکر غذای روزش بود و وقتش به بطالت میگذروند
تا اینکه هوهوی باد پاییز پیچید تو جنگلو و سرما اومد و بارون نم نم شروع به باریدن کرد
مورچه عاقلو لونش محکم بود و دلش قرص و سفرش پر و از سرموی پاییز باکیش نبود و با بچاش خوش بودن
ولی مورچه بی خیالو نه لونه درستی داشت و نه غذای کافی سرمام عذابشو میدادو فکر و ذکرش شده بود سیر کردن شکم خودشو بچاش
خلاصه اینکه مورچه عاقلو که روزگار مورچه بی خیالو میدید گفت ها کاکو
جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت نبود؟

نویسنده: کوثر سیروس
شهر: هرمزگان تاریخ: ۱۴۰۱/۰۹/۱۶
پاسخ:

سلام و احترام، این قسمت پیام است. بیزحمت داستان را در بخش "داستان های شما" قرار دهید. تشکر

Are you still in business?

Dear,

I came across mykaaf.com and wanted to share this great free AI tool.
With this tool you write content 10 times faster and with much higher conversion rates.
You can use the tool for free via freeaiwriting.com

The AI can write blogs, advertising copy, youtube videos and even entire books.
We would love to hear your feedback.


Kind regards,
Bram
Freeaiwriting.com

نویسنده: Smith
شهر: Los Angeles تاریخ: ۱۴۰۱/۰۹/۱۵
پاسخ:


Hi,
thanks for that
we will let u know if we need it.

best regards

سؤال

سلام . داستان گذاشتم اما خبری ازش نیست البته برای یکی از داستان ها هم نظر نوشتم که اونهم انگار ثبت نشده

نویسنده: فرهاد جلیلیان
شهر: کرماشاه تاریخ: ۱۴۰۱/۰۵/۰۱

ارسال داستان کوتاه با موضوع دفاع مقدس

سلام و عرض ادب
داستانهای کوتاه با موضوع دفاع مقدس میشه برای گروه سنی کودک و نوجوان باشد یا فقط بزرگسال است؟
تا کی فرصت داریم برای ارسال؟

نویسنده: مونا سادات خضرایی
شهر: تهران تاریخ: ۱۴۰۱/۰۴/۱۱
پاسخ:

سلام علیکم

بله می شود

تا آخر سال

عکس

توهم که حرفا اونا رو می زنی...
می گی: این عکس پسرشه...
این عکس منه..عکس من...
پسرش جلوی خودم شهید شد...
لباس گرم کنش تن من موند..
قرار بود بعد از عکس گرفتن لباس شو بدم بهش....
خمپاره مهلت نداد...‌

نویسنده: مهدیه باقری
شهر: بیرجند تاریخ: ۱۴۰۱/۰۴/۱۰
پاسخ:

داستان ها را در بخش "داستان های شما" قرار دهید. اینجا محل پیام است فقط. تشکر.

داستان های اصلاح شده

بن بست:
-گلچهره چند سالشه؟
- ...یازده...
- می برمش جای طلبم

علت و معلول:
دست و پای معلول را گرفتند و از جوب لجن گرفته بیرون آوردند. روی چرخ دستی اش نشاندند، اما یکباره بلند شد و ایستاد! گلو صاف کرد و خود را شهردار معرفی کرد. گفت: خوشبختانه مردم هنوز به معلولین کمک می کنند؛ پس نیازی نمی بینم بودجه شهر را بیهوده برای ساخت پل ها هدر بدهم.

نویسنده: امیر صمدی
شهر: خمین تاریخ: ۱۴۰۰/۱۲/۲۲
پاسخ:

داستان ها در بخش داستان بارگذاری شوند

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ...

ارسال پیام جدید