پیامهای کاربران
📩 ارسال پیام جدیدسوال درباره مسابقه
سلام و احترام آدرسی که برای ارسال اثر دادید، آدرس ایمیل است؟ صفحه ای با این آدرس پیدا نکردم.
آدرس ایمیل که صفحه نیست. شما تا به حال با کدام آدرس ایمیل وارد صفحه شده اید؟ آدرس ایمیل یک نشانی پستی است. باید به همان ارسال می کردید.
تکیه
تکیه
به لبه پنجره داد .صدای بگو مگو میامد . ماجرا سنگین بود نرده دوام نیاورد.
داستان ها باید در قسمت "داستان های شما" بارگذاری شوند و نه در قسمت "پیام". در "پیام" داستانی نقد نمی شود. بیزحمت آنجا بنویسید.
الفبا
الف
ب
ب با آ می شود با
بابا آب داد.
آن مرد در باران آمد.
بابا ندارم
اما چشم هایم بارانیست.
کاش آن مرد بیاید.
لطفا داستان خود را در بخش داستان های شما قرار دهید. اینجا برای پیام است. داستان نقد نمی شود.
مسابقه
بنام خدا
#⃣ علی علیست...
صبح عاشورا
علیاکبر...
اصغر شد.
ظهر
علیاصغر،
اکبر ...
✍ مریم بزرگی
داستان های خود را در بخش "داستان های شما" که در صفحه اصلی است قرار دهید. اینجا داستان نقد نمی شود.
جشنواره ده----
داستانک:فرمانده
فرمانده راهی کربلا شد، روضه میخواند،گریه میکرد. خونه خراب شدم از غصه آب شدم شرمنده تو رباب شدم.
آاااااااه....حاجی امسال روضه خوانت کیست؟عباس یابچه بنی هاشم،یا گردان فاطمیون.
نویسنده : مهرداد عیوضی
دانشجویی ارشد حقوق جزا وجرم شناسی
ساکن : آذربایجان غربی –شهرستان ارومیه- خیابان ولایت بانده بالا پلاک 21
تلفن ثابت: 04433371838
همراه:09055145411
09031908064
دریافت شد ممنون.
جشنواره ده عاشورایی
سلام
ببخشید یه سوال:
برای فرستادن داستان جشنواره باید چیکار کنیم و داخل کدوم قسمت سایت بریم؟
سلام. به آدرس مندرج ئر پوستر ارسال کنید.
آدرس این است : dah@mykaaf.com
برکه ی خم
برکه ی خم
برکه ای بود بین شهر خدا و شهر پیامبر( محمد)
پیچ در پیچ، زلال، پاک و باصفا
روزها به ریشه های درخت کنار آب می رساند.
شبها ماه مهمانش بود.
شبی ماه از آرزوی یکی از ستاره هایش به برکه گفت.
آرزوی درخشان ترین ستاره اش !
برکه آرام شد. زمزمه نکرد و گوش داد.
ماه گفت: او آرزو دارد ستاره ای دریایی شود. اما دریا را نمی شناسد. از دریا می ترسد.
برکه گفت: من کمکش می کنم. او را به دریا می رسانم. او می تواند کنار من بنشیند و کم کم دریا را حس کند. با او دوست شود و روزی به دریا برود و ستاره ای دریایی شود.
ماه برای ستاره اش خوشحال بود. ستاره به آرزویش رسیده بود. اما دلتنگ ستاره اش بود. دل تنگی اش را به برکه گفت. برکه دنبال ستاره ای نورانی می گشت. تا اینکه روزی محمد خود را در برکه دید. به برکه گفت: دلم میخواهد به آسمان برگردم. اما در قلبم یک عالمه نغمه های خداوند است که باید به کسی بسپارمش!
برکه از محمد خواست تا خود را در آن ببیند.
محمد خود را درون برکه نگاه کرد. ولی علی را دید. لبخند زد. دلش می خواست همه بدانند. او به سمت مردم رفت. آن شب برکه به ماه گفت: به زودی ستاره ای نورانی به سویت خواهد آمد.
داستان های در بخش "داستانهای شما" در صفحه اصلی سایت نقد می شوند و نه در این جا. این قسمت فقط برای پیام های شماست.
شهدا زندهاند
از سالی که راهیان نور راه افتاد، من هم افتادم توی بیابانهای شلمچه. میگویند احمدِ من رویِ همین خاک شهید شده. عملیات کربلای هشت. او را اینجا بیشتر حس میکنم تا توی شهر. هر پلاکاردی که میبینم، به یاد احمد میافتم. آخر پسر من خطاط بود. مخصوصا این پلاکارد که نوشته: «شهدا زندهاند.»
داستان تان را در قسمت "داستان های شما" قرار دهید و نه اینجا.