لوگو

پیامهای کاربران

📩 ارسال پیام جدید

نمونه داستان کوچک. برای نقد و بررسی

عاشورای خون
.
نزدیک غروب بود
کف خیابان سرخ سرخ شده بود.
بانویی با اخم و غم، چادر سیاهش را روی صورت خیسش کشید.
آن طرف تر، پسرش درپس قرن ها، هنوز تنهای تنها در خونش دست و پا میزد.
خبرنگار انگلیسی، لبخند زنان از خیابان و آدم های سفیدپوش و سرها و تیغ های سرخشان عکس گرفت و برای جهان نوشت: #ashura
.
.
فاطمه شایان پویا

نویسنده: فاطمه‌شایان پویا
شهر: تهران تاریخ: ۱۳۹۹/۰۵/۲۷
پاسخ:

خانم شایان پویان عزیز این داستان را باید در قسمت "داستان های شما" قرار بدهید نه در قسمت پیام. لطف کنید در آن جا بگذارید تا نقد شود.

الفبا

الف
ب
بِ با آ میشود با
بابا نان داد
آن مرد در باران آمد
بابا ندارم
امّا چشمهایم بارانی است
کاش آن مرد بیاید

نویسنده: فرزانه فراهانی
شهر: تهران تاریخ: ۱۳۹۹/۰۵/۱۰
پاسخ:

لطف کنید داستان خود را در قسمت "داستان های شما" قرار دهید. اینجا فقط برای پیام شماست و نه داستان شما. ممنون.

عشق

این بار هم دندانش شکست .
هیچوقت سوپ نامادری را دوست نداشت

نویسنده: مژگان حضرتیان فام
شهر: تهران تاریخ: ۱۳۹۹/۰۵/۰۲
پاسخ:

لطف کنید داستان خود را در قسمت "داستان های شما" قرار دهید. اینجا فقط برای پیام شماست و نه داستان شما. ممنون.

...

توهم که حرفا اونا رو می زنی...
می گی: این عکس پسرشه...
این عکس منه..عکس من...
پسرش جلوی خودم شهید شد..
لباس گرم کنش تن من موند..
قرار بود بعد از عکس گرفتن لباس شو بدم بهش...
که خمپاره مهلت نداد...‌

نویسنده: مهدیه باقری
شهر: بیرجند تاریخ: ۱۳۹۹/۰۴/۳۰
پاسخ:

لطف کنید داستان خود را در قسمت "داستان های شما" قرار دهید. اینجا فقط برای پیام شماست و نه داستان شما. ممنون.

ویرایش داستانک

سلام و سپاسگزارم بابت سایت خوبتون.کاش امکان ویرایش داستان ها رو‌هم هم بذارید

نویسنده: شعیب یوسفوند
شهر: الشتر تاریخ: ۱۳۹۹/۰۴/۱۶
پاسخ:

سلام و احترام. ممنون از شما بابت حسن نظرتون و پیشنهاد کاربردی تون. اون حالت هم گرفتاری خود را خواهد داشت چون نقدی که انجام شده و درج شده بر اساس داستان اولیه است. می توانید پس از اصلاح دوباره بفرستید و ذکر کنید این اصلاح شده داستان قبلی است. در همه جا این شیوه مرسوم است.

داستان کوتاه

بنام خدا


#⃣ خودتون گفتید ...


مامان با صدای بلند گفت:
«وااای... یا خدا...!
اااین چه کاااریِ که کررردی؟!»

بابا تند وارد اتاق خواب شد و گفت:
«چی شده؟؟؟»

با چشمهای گرد شده به اطراف نگاه ‌کرد. ابروانش را در هم کشید. به دختر کوچولو زل زد.

دختر کوچولو نگاهی به دستان و مداد شمعی هایش کرد.
بریده بریده گفت:
«آاخه. مااماان. خودددش . تلفنی. به. مااماان بزرررگ. گفت:
دیوااارهای خووونه‌ی. مااا هم. خیلللی . کثیییف . شددده...
مااا هم . بااید خونمونو . نقااشی. کنیییم...»

✍ مریم بزرگی

نویسنده: مریم بزرگی
شهر: تهران تاریخ: ۱۳۹۹/۰۴/۱۵
پاسخ:

داستان ها باید در قسمت "داستان های شما" بارگذاری شوند و نه در قسمت "پیام". در "پیام" داستانی نقد نمی شود. بیزحمت آنجا بنویسید.

سوال

سلام ببخشید داستانمو با توجه به توضیحات استاد اصلاح کردم
اما داخل سایت نگذاشتید. داستان سپید پوش میدان رزم
آیا همه داستان‌ها رو منتشر نمی‌کنید؟ چون یک بار دیگه هم یک داستان فرستادم اما نگذاشتید
ممنونم از زحماتتون

نویسنده: فاطمه تخمه‌چی
شهر: همدان تاریخ: ۱۳۹۹/۰۳/۱۸
پاسخ:

سلام. گاه داستان ها زیادن و زمان می بره. علی ایحال نقد شد داستان تون. تشکر از صبوری تان.

..

سلام

خداقوت
تشکر میکنم از تون بابت این فضایی که ایجاد کردین برای ارسال داستانک ها... داستانک ها ی ارسالی بعد چند روز بارگزاری میشن

نویسنده: مهدیه باقری
شهر: بیرجند تاریخ: ۱۳۹۹/۰۳/۱۳
پاسخ:

بستگی به حجم داستان های ارسالی داره. معمولا در حداقل زمان ممکن.

... ۵ ۶ ۷

ارسال پیام جدید