سر سفره عقد به گذشتهاش فکر میکرد، و به مهریهای که هنوز نگرفته بود...
پیرمرد بالاخره توانست با رای دادگاه حضانت پسر همسایه را از پدر او بگیرد. پسر خوشحال بود که دیگر قرار...
پیرزن هر سال سفره را با عکس برادرها و پسرهایش تکمیل میکرد. سیدحمید، سید عزیز، سیدعلی......
مهربانی موج میزد. نه ظالمی وجود داشت، نه مظلومی و نه روزنامهای برای چرند بافی....
- مامان! یه نقشهی قدیمی از جهان لای کتابای بابابزرگ پیدا کردم. یه چیز عجیبی داشت. روی کشور ما به جا...
اولین کسی که بعد از صدای جیغ خودش را رساند زنم بود. به سر خودش زد، به صورت من چنگ انداخت و فحش داد، ...
زنگ اول دوم، سوم...کسی برنداشت. برای بار هفتم رفت ته صف. روز اول عید، خانه پر از مهمان بود؛ کسی ص...
اگر گاوآبستن میشد، میزایید و گوسالهاش ماده می شد، بعد از دو سال بابا، گاو را می فروخت و گوسال...
نرسیده به حرم دستم را رها کرد و به طرف یکی از دستفروشهای کنار خیابان رفت. از میان اجناس، یک پیراهن ...