ظهر عاشورا هم گذشت. دیگر نوبت او بود حماسه ز ی ن ب .......
روی ویلچر با صورتی عبوس به کیک تولدش خیره شده بود.دستش نمی رسید.اولین تولدش بعد از تصادف بود....
دختر قهرمان اتومبیل رانی شد.وقتی از ماشین پیاده شد.دست وپایش قطع بود....
مادر دخترش را در غرق خون دید.جیغ کشید.پدر از حالت توهم پرید. خودش را در حال کباب کردن تیکه ای از گو...
به جوی آب رسیدم خودرادرآن انداختم تا توانستم نوشیدم سپس به کوهی که از آن پایین آمدم نگاه کردم....
ح س ی ن...
پیراهن سیاهش را به تن کرد.این ده روز با این پیراهن می توانست چه خودی نشان بدهد! یادش رفته بود یا ن...
زنگ به صدا در آمد.درب حیاط را باز کردم،مامور حکم دستش را نشانم دادوگفت: خونه رو باید هرچه زودتر تخلی...
بابام خیلی مریضه. مامانم هم با زحمت با چرخ خیاطیش میتونه خرج مدرسه حمید و زهره رو در بیاره. همسن باب...