با تنپوشی از شبنم هر صبح نور میپاشید، هر ظهر خورشید میچید و هر شب آینه به خانه میبرد....
گل سرخها تکان میخورند. هنوز میدود. موهای خرماییاش پریشان شده در هوا. آفتاب میافتد روی تل سرخش. ...
بعد از آن روز دیگر او را خندان ندیدند. به او میگفتند: «سلطانِ شوخی.» اما خودش از همین مینالید که: ...
دخترک ساکت به ستون خانه عمه مادری اش تکیه زده و با چشمان مشکی درشت اش به نقطه ای خیره شده است گویی ت...
انگار یک چیزی مثل سوزن از پشت پلک های بسته اش چشمش را آزار می داد .جابجا شد و چشم هایش را آرام باز ...
آرزوی همیشگی ام بود ،سپر بودن ، سپر شدن و سپر ماندن ظهر آن روز پس از نماز با سیزدهمین تیر به آرزویم...
ویرایش متن قبلی داستان بوی بهشت، متن تصحیح شده به شرح ذیل می باشد: این چهارمین باری بود بهش زنگ ...
تازه نامزد شده بودیم و هنوز یخمان آب نشده بود. اولین بارم بود که شام را مهمان خانواده نامزدم بودم. ک...
در روزهای گرم تابستان همه اهل خانه در تکاپو و جنب و جوش تدارکات مجلس عقد داداشم بودند.یک صبح به همرا...