کاش چیز خوبی گیرش بیاید، مادر گفته بود عاقش میکند، نمیکرد اما، میدانست. از مطلا، طلا ساختن مگر ...
مینویسم و یک روز نویسنده معروفی خواهم شد، جشن امضای کتابهایم را برگزار خواهم کرد، مینویسم و یک رو...
قرقره از دستش رها شد. بادبادک رفت رو به آسمان، رفت، رفت، نقطه شد، محو شد. دختر اشک از چشمانش گرفت،...
بنام خدا #⃣ خودتون گفتید ... مامان با صدای بلند گفت: «وااای... یا خدااا...! اااین چه ...
-پسرم بگو سیب -سییییییب ماشین /بیب بییییب/دره...
بابا! داریم کجا می ریم؟ نمی دونم. چرا مامان نیومد؟ رفت... چرا گذاشتی بره؟ دنبالمون می اومد ...
دلم می خواد وقتی کلکم کنده می شه خواب باشم. اما یاد دوتا چشم خیره ای که برای همیشه خاموش شدن خواب رو...
به روستای کاسه سنگی خوش امدید...جمعیت ۲۰۰ خانوار با استین لباسش در کانکس را بازکرد... بچه ها ایستا...
پرتابم که کردند، گفتند حتما زانو میزند و ضجه میکشد. در آغوشم کشید. بوسید و با تمام توان به جلوی پا...