به نام محبوب سکوت شهر را در آغوش گرفته بود. برادر کوچکش را در آغوش گرفت، آهسته قدم برداشت، رشته...
به نام حضرت دوست پسرک دوید و زیر توپ زد. توپ درجا نشست در آغوش مادر. میل بافتنی از دستان مادر ا...
ضامن آهو شتر مادر تا چشمش به کارد قصاب افتاد ، زیر لب زمزمه کرد _ کاش من هم آهو بودم . ...
به نام خدا پدرسوخته ... از بچگی میان سرتق بازی هایم به منمی گفتند پدر سوخته ، سر حساب کتاب م...
-لیلا... -چیه باز؟ دست از سرم وردار -بیا از رو این آتیش بپریم، شاید شیطون از جلدمون دراومد... -جل...
به نام خدا برای کمک ... آمده بود که کمک سیل زدگان کند ، سیل همه ی زندگی شان را برده بود ، زن م...
پسرک صدف را به گوشاش چسباند. صدای امواج میگفت:« خلیج همیشه فارس.»...
خدا: گفتم از میوه این درخت نخور و این دفعه واقعاً جدی کفتم....
دانشآموز: بهبه چه هوایی!...