تاول دست...زخم بستر...
ــ کاپشن نوتو چرا نپوشیدی؟ مگه نگفتی عید بشه تنم میکنم. ــ مامانم پس داد به صابکارش ــ مگه از ...
به نام خدا برای کمک ... آمده بود که کمک سیل زدگان کند ، سیل همه ی زندگی شان را برده بود ، زن م...
بعد از فوت همسرش، تنهایی فرمون زندگی را می چرخاند و معمولا هم سر راهش، سربالایی و دست انداز بیشتر از...
زن، تنها پسرش را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آب را پشت سر او ریخت: «خدا به همراهِت! اما تو همون عملیا...
تراول صدتومنی توی خیابان افتاده بود. هیچ کس برشنمیداشت....
«باز مشق ننوشتی؟!» تا پایان کلاس روی یک پا ایستادم. دستهایم هوا بود و با غبطه به دفتر بچهها خی...
حواسم نبود، سبد را پر کردم....
پسرک کنار پدرش ایستاد. پدر رکوع رفت او هم خم شد و دستها را به زانو گرفت. پدر سجده رفت و پسرک اول نگ...