حسود نبود تا اینکه هوو آمد....
توریست، محو خطهای سیاه و سفید بدنِ گورخر بود. هیپنوتیز شد....
پسر زیپ ساکش را کشید. مادر بغض کرد: کاش عطسهام میآمد....
گیج شده بود. از پشت، همه سیاه و یک شکل بودند. پر چادر چند زن را کشید. برمیگشتند و نگاهش میکردند....
مرد یکهو به رعشه افتاد و کف بالا آورد. بعضی از عابران به اشتباه برایش پول میانداختند....
پسر پای مصنوعی پدر را دستش داد و گفت: «حالا نمیشه اربعین رو از همین تلویزیون دنبال کنید و بیخیال پ...
شکست شانهها را قبل از شیمیدرمانی....
دختر خمیازه کشید و خوابآلود گفت: «دیشب با هماتاقیهام تا خودِ سحر بیدار بودم.» صدای مادر پشت گو...
گوشی موبایل دختر، برای بار چندم به صدا درآمد. مادر سلام نمازش را داد و اعتراض کرد: «چرا جواب نمیدی...