عصر تاسوعا که عملیات تمام شد، آوردندش عقب. پوتینها را جفت کردند جلوش: - این از پاهات. دستاتم الآن ...
چاقوکش فرمانده گروهان جرئت نمیکرد به شهر بیاید. میگفتند دارد خودش را جا میزند. بعد از عملیات کرب...
تلوتلوکنان خودم را کشاندم به اورژانس. خزیدم در گودالی که تعدادی در آن به خواب رفته بودند. خدا خدا می...
-خانم معلم؟ -جانم -مامان من میشی؟...
تکههای بدنش را جمع میکنم و میریزم روی نایلون. به قاب شکسته حسن باقری میرسم. پشت قاب نوشته: مش...
خودش را مچاله کرد کنج دیوار. بدجور هوس چایی کرده بود. آخرین بار شب قبل خورده بود، قبل از انفجار شهرک...
قرارمان همینجا بود. زیر درخت بید مجنون، روبروی سرسرههای پارک. روی حرفزدن با پسرش را نداشت. - مرد...
سعید سی سال بود که در شهرداری کار میکرد. هر شب، بعد از ساعت دوازده، همان مسیر را با ماشین زباله می...
توی اتاق انتظارنشسته بود، سر حرفو باهش باز کردم ،ازش اسم توراهیشو پرسیدم ، گفت :افسوس ..چشماشو بست،...