شخصی میخواست مرغ مینا را بفروشد که صاحب مرغ مینا گفت :پرنده ی من حرف میزند خریدار که خانمش هم عاش...
دوباره توی خواب راه افتاد. از خانه بیرون زد. وقتی بیدار شد. جلو خانهی دوران بچگیاش ایستاده بود....
گوشی موبایل دختر، برای بار چندم به صدا درآمد. مادر سلام نمازش را داد و اعتراض کرد: «چرا جواب نمیدی...
نمازش را که خواند، شماره دعانویس را گرفت: «وقت دارید؟ یه مشکلی برام پیش اومده»...
بیکار بود و نمیتوانست برای روز زن گل بخرد، کشید. نشئه شد. ...
سخنرانی حاج آقا تقوی هم تازه تمام شده بود که آسیه وارد مسجد شد. سرش را به تاسف تکان داد و صف آخر، قا...
بیشتر وقتها سوتفاهم میشد. چشم راستش غیرارادی چشمک میزد....
دوباره توی خواب راه افتاد. از خانه بیرون زد. وقتی بیدار شد. جلوِ خانهی دوران بچگیاش ایستاده بود...
للککنت....