یک هفته بود که مقابل یک صفحهی سفید نشسته بود. هر چقدر که زور میزد، نمیتوانست یک داستان خیلی خیلی...
کلافه ✍ سالم پوراحمد برخاست، پنجره را باز کرد. موهایش را در نسیم تاب داد. روبهرو، پنجرهی بسته...
با زبان جایِ خالیِ دندانهای کشیده شده را شمرد. دوازده تا بود. هنوز بیست و پنچ سالش تمام نشده بود....
مشاجرهی زن و شوهر غواص زیر آب بالا گرفت. حرفهایشان نامفهوم بود. تنها چیزی که بالا میآمد حباب بود...
در جنگلی سرسبز پر از دارو درخت آهو کوچولو زندگی میکرد که تصمیم گرفت به میان جنگل بیاید و برای خود ...
بعد از ده سال و شش ماه و یک هفته و دو روز، یکهو هوس سیگار کرد......
چهل و پنج ساله، چاق، طاس، مجرد، خجالتی، تنها و بیکار بود. بدتر از همهی اینها ناامید بود....
وقتی زن توی خانه کارهای روزانهاش را انجام میداد. فرشتهای در چند قدمیاش ایستاده بود و با حسرت نگ...
بدلهای دیکتاتور دور میز شام نشسته بودند. با دقت به شام خوردن نسخهی اصلی نگاه میکردند....