الو،الو!؟ ابلیس !؟ بله بفرماید. آقای ابلیس،میشه چندتا گناه برام بفرستین . نه ، این ماه رمضان ن...
وارد داروخانه شدم. مرد از قبل پشت پیشخوان ایستاده بود. پولِ داروها را حساب کرد. آمد برود داخلِ بیمار...
محبتهای سوئیسی بچهها را که خواباند، خودش را به آشپزخانه رساند. انبوه ظرفهای نشسته، خستگیاش را چ...
دو خواهر از ناحیه شانه و سر به هم چسبیده بودند. پشه پشتِ دست خواهر سمت راستی نشست. خواهر سمتِ چپی...
امروز ساعت 4 بعدازظهر پدر برای همیشه رفت ،اما او سالها بودکه رفته بود، دقیق نمیدانم شاید قبل از زمان...
دستهایش را جلوی چشمهایش گرفت. ضربان قلبش تندتر شد. با صدایی بلند گفت: -برو زیر میز. واگن آخر به ...
شماره من تو ...
-تو بزرگتری یا من؟ -معلومه که من. نگاهی به خودش کرد، نگاهی دیگر به خورشید و کنج دیوار بلندی پناه گ...
مادر در حالیکه کنار تخت پسرش نشسته بود، آرام زمزمه کرد:" خدایا هزار بارشکر که پسرمو از دست آدمرباها...