اشتباه کرد ولی شاهکار شد. ونگوگ گوش چپش را برید. ولی گوش راستش را نقاشی کرد....
مادر: خوب گوش کن این مرد 10 سال از تو بزرگتره و همه اش توی جنگه .میدونی که پول نداره بازهم میخوای...
صبح زود وسط کوچه همدیگر را دیدند. دقیقا خودش بود. مثل سیبی که از وسط نصف کرده باشند. با تعجب از کن...
علی دفتر مشقش را نشان داد. معلم اخم کرد و گفت: _بخون من چی سر مشق دادم! او خواند _پدر نان ندارد...
مرد در آینه به خودش نگاه کرد. قوز پشتش بیشتر شده بود و شانههایش افتادهتر. آه کشید. مثل دیروز، دو...
ظاهرا از مرغ یخزده به عنوان آلت قتاله استفاده شده بود. قاتل با چند ضربهی محکم به سر؛ مقتوله را به...
چند ثانیه بعد، با اینکه از دهان ماهی خون میآمد. همین که دوباره قلاب را دید. با خودش گفت: این را کج...
زنجره بعد از هفده سال بالاخره از زیر خاک بیرون آمد. پرواز کرد و گفت: بهبه چه روز خوشی. این را وقت...
مرد از جنگ برگشته بود. ولی صدایش را از دست داده بود. حسرت میخورد که نمیتواند اسم زنش را صدا بزند...