به جواب آزمایش ها و سپس به چشمان مادر نگاه کرد. انگار آخرین امیدش بود. لبخند زد و گفت:« من یه دکتر ب...
نوزاد بالاخره گریه کرد. مادرش لبخند زد....
چاقو را بیرون کشیدند. سوار موتور شدند و به سریع ترین شکل ممکن فرار کردند. خون زیادی از دست داده بود....
آخرین کفش را واکس زد و تحویل داد. خدابرکتی گفت و شروع کرد به شمارش پولهایش، گل از گلش شکفت. به کفش ...
لبخندش را آماده کرد. تند و تیز تقهای به در کلاس زد و وارد شد. مثل همیشه با لحن خاص خودش سلام کشدار...
داشت پارادوکس را درس میداد. توضیحاتش که تمام شد گفت:« مثلا از تهی سرشار پارادوکس یا تناقض داره. هیچ...
داور بود. پسرش را هیچ وقت به استادیوم نبرد....
داور دست کشتی گیر را بالا برد. امیرعلی با چشمان گرد شده به تلویزیون نگاه کرد. از جایش بلند شد. به ات...
فهمید. لبخند زد و گفت:« اگر روزی پشیمان شدی به نیت ما مشتریهات صدقه بده »...