پسرک بادقت کفش ها را جفت کرد و آن ها را منظم کنار هم گذاشت. لنگه ی یک کفش را پیدا نمی کرد. دوباره به...
حواسش پرت شد. میانه ی تدریسش بود. رشته ی کلام را گم کرد. انگار صدای کشیده شدن میز و صندلی های کلاس ط...
دستش را روی سینهاش گذاشت و کمی خم شد. سپس لیوان آب را به لبش نزدیک کرد. هنوز نمیتوانست سخن بگوید...
از جایش مثل فشفشه پرید و بیرون رفت. تندتند قدم برداشت. صلوات فرستاد. نفس کشید. شب شدهبود. بچهها نگ...
امشب دوباره اتفاق افتاد. هر دو پاورچین پاورچین، قبل از اینکه ناپدریشان بیدار بشود با خشتکِ خیس جلو...
سرش پر از هیچ بود. قرصها را بالا انداخت. دراز کشید و چشمانش را بست. دلیلی برای نفس کشیدن پیدا نک...
-به شرفم قشم دلم میخواد پای عشق تو بمونم؛ اما شکاف بینمون خعلی عمیقه... -پر کردن این شکافا، فقط یه...
نه. چاره نداشت. بالاخره باید پایش را از روی مین ضدنفر برمیداشت....
تا دیروقت در تعزیه نقشش را بازی کرده بود. دیر خوابیده fود و حالا دیر آمده بود. به دم در کلاس رسید. ن...