بیسکوییت در شیشهای سوپر مارکت را عقب کشیدم. مغازه دار به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشمهایش را...
پانزده سال بود روی کیک جشن تولد دخترش عدد هفت میگذاشت....
چند بار گوشی پزشکی را جابهجا کرد. صدایی نیامد. یکی داد زد:(( دکتر! کمک)).ملافه را کشید روی صورت کود...
چوب دو سر طلا مهندس در ماشین را محکم به هم زد و رو به ماشین گفت: آره، شصتت درست خبردار شده، وام جو...
بس است دیگر بواام بواام زدن های مکرر، دست به زانو شو....
در آشتی پدربزرگم برادری بزرگتر از خودش داشت که زود عصبانی می شد . هر وقت دعوایشان می شد برادر پدربز...
پرستار سوزن را از دستان لاغر و کبود دختر بیرون کشید و رویش چسب زد. دختر چشم از بچهی خندان داخل تلوی...
- ۲۱ماهه حقوق نگرفتم. صاحبخانه اخم کرد و روبرگرداند. سردی دستبند روی مچهایش نشست. در آستانهی در ر...
- مامان! یه نقشهی قدیمی از جهان لای کتابای بابابزرگ پیدا کردم. یه چیز عجیبی داشت. روی کشور ما به جا...