وقتی جایزه نفر اول را پرت کرد طرفم و دوید توی اتاق تازه فهمیدم چه گندی زده ام. فقط به خاطر خودش بود ...
دکتر گفت: قند دارم.امااااا خدایا ؛گفت یک ذره شیرینی هم تو زندگیت بد نیست.... ....
سنگینی دستش را روشانه اش احساس کرد.. بالحنی سرشار از خواهش گفت: همین جا توشهرت بمون... وقتی برگش...
من اما بهشون میگم بوتیک متحرک،از این ماشینای دوره گردی که واسه رزق و روزی خودشون راه می افتن تو شهر ...
اسمش را دریا گذاشته بودیم. هربار که موجها بَرَش میداشتند طوفانی میشد. حتی صدف سه ساله را به باد...
(دروغ ننویسید ) باد نایلون های رها شده روی زمین را چون سرگشتگانی بی جا و مکان باخودجابجا می کند. ب...
پسر گفت این هفته هم نمی رسد بیاید. گفت کلی کار روی سرش ریخته و وقت سرخاراندن ندارد ولی هر طور شده دا...
در اندروني بالغ شد. در سي و پنج سالگي نوه اي داشت به نام رها....
به نام راوی آفرینش اس...