(شاخ طلا) رحمت با گاومیش گرم تعریف و درددل بود:شاخ طلای عزیزم،رفیق خودت میدانی که جانم برات درم...
دست و پایش را گرفتند و از جوب لجن گرفته بیرون آوردند. معلول را روی چرخ دستی اش نشاندند، اما یکباره ب...
درون بستر نشست. به آینه جیبی قرمز نگاهی انداخت، به چشمان گود رفته اش. تقویم را برداشت و کل هفته را خ...
_ دخترت چند سالشه؟ _ ...یازده... _ می برمش جای کل بدهی ها...
با خود گلاویز شده و مدام روی پاره های هندوانه و اسفالت چسبناک غلت می خورد. فروشنده است که ضجه می زند...
در بحبوحه ی میدان جنگ، زیر آتش سنگین گلوله ها و توپ ها. در میان گرد و غبار زیاد، درست دشمن به نزدیکی...
حرف های حسین راهم سربریدند....
زنش که مرد، رژلبهای پلمپ شده جلوی آینه را دور نیانداخت؛ کاغذ کادویی خرید و به صدای کشدار پشت تلفن گ...
قصد دعوا داشت، بادمجان کاشت، کتش را برداشت و رفت!...