عنوان چند جلد کتاب را روی کاغذ نوشته بود، داد دستم و گفت: این کتابها رو دارید؟ - توی زندان خوانده ا...
کتاب هایش را انتخاب کرد خواست برود چشمش به تابلوی درب ورودی کتابخانه افتاد و با صدای بلندی گفت: خو...
با خوش رویی وارد کتابخانه شد و گفت: سلام خانم ممنون از راهنماییتون. - شما زندگی منو نجات دادید. کت...
یکی یکی کتاب ها را با احتیاط و وسواس خاصی از قفسه بر می دارد و آنها را به بغل می گیرد و چیزی زیر لب ...
آه و این آویزها چرمی اند؟ بله. همگی از پوست آهو تهیه شدن. کدوم یکی رو بدم؟ اونی که روش نوشته "یا ...
مادر ساری بر آتش جنگل با نوکش آب میریخت....
نان را از هر طرف بخوانی نان نیست! نان خشکیده ای را که از کنار سطل زباله برداشته بود، در کاسه اش خیس...
ترنج با صلوات از دار پایین آوردش. دست چروکیده اش روی آن کشید و گفت: انگار زنده است. با آدم حرف می...
فصل شکار باقنداقه ی تفنگ کمی به عقب هلش دادم. از کنار لاشه ی جفتش تکان نمی خورد. نه ناله ای نه اش...