امیدی به بهشت نداشت زیرپای مادرش را بوسید....
دستان خالی بسته های ارزاق را که پیاده کردیم بچههای روستا دورمان جمع شدند، خجالتی بودند و هر کدام...
نانها تیپ زده اند. در سفره مستمندان اما ،هنوز سادگی،مهمان است...
پسرک با صدای جر وبحث همیشگی پدر ومادرش به خاطر بی پولی، از خواب پرید ،گوشه آستینش را به دهان گرفت ...
اخبار اعلام کرد: تعداد ۱۱۳ شهید تفحص شده در عملیات هشت سال دفاع مقدس فردا تشییع خواهند شد. با شنید...
قبر پسرش را در آغوش گرفت: - پسرم خوش آمدی! ولی چرا اینقدر غریبانه. - مهمان من چقدر دیر به منزلت رس...
از خواب که بیدار شد ناامیدانه روی بالشت دنبال تار مویی می گشت. لب تخت پاهایش را آویزان کرد. سرش را ب...
زیرچشمی نگاهش می کنم و آهسته رد می شم. نشسته روی تاب و چرت می زنه. چرتش پاره می شه، من رو می بینه و ...
اگه اون روز وامونده ی پاییزی ، بارون نباریده بود! یا اگه باریده بود ومجبور نبودم صبح زود برم بیرون. ...