رفقا! بازهم به کمک شما احتیاج دارم. دو پای مصنوعی را برداشت و روی ران هایش کشید. پاچه های شلوار را م...
اشک ها و لبخندها گرد و خاک همه جا را گرفته، صدای روضه عربی و فارسی در هم پیچیده و صداها و لهجه ها...
قدش آنقدر بلند بود که وقتی قدم بر می داشت باید می دویدم تا انگشتم از دستش رها نشود. حالا فرزندانی ...
خیابان شلوغ بود مغازه هارو برای خرید مانتوی خفاشی میگشتم از مغازه داری پرسیدم حراج کردید ؟ ت...
تکیه به لبه پنجره داد .صدای بگو مگو میامد . ماجرا سنگین بود نرده دوام نیاورد...
با دمپاییهای پلاستیکیِ پارهاش سر کوچه منتظر بود. برف تا نزدیک زانوهایش بالا آمده بود. کم کم نفوذ آ...
برق رفت، ورق برگشت....
میکروفون را به دست گرفت و شروع کرد. مدعی بود مداح است، اما این چه مدحی ست که سخن از رقص و رقاصه م...
خدا آدم را آفرید آدم نگاهی به زور بازویش انداخت???? و گفت: خدایا من مردانگیم را برای چه کسی خرج کن...