دختری که ...


دختری که ...
نویسنده : اکرم جعفرآبادی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به عنوان یک طعمه او را دوست داشتم. اولش هم‌‌سن‌وسال او شدم. بعد GTA یادش دادم تا از پدر و مادر اخلاق‌مدارش دور و دورتر کنم. بعد هم رانندگی در جاده‌های پرپیچ وخم را تا مستقل شود.
تجمعات زن، زندگی، آزادی بود که پیش من آمد. وقت هیجانات بلوغ.

نظرات

ارسال
تازه ها
صدیقه یوسفی باصری

برگ آخر

صدیقه یوسفی باصری

خواب عمیق

صدیقه یوسفی باصری

اغما

صدیقه یوسفی باصری

چاقوکش

سید حسین یادگارنژاد

آرزو

سید حسین یادگارنژاد

قاصدک

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی