خستگی
✍️ ارسال داستان جدیدمادر خستگی روزی که تمام نمی شد را بین انگشتانش فشرد و بر جسم ظریف و زیبایِ پاره ی تنش کوبید.
نویسنده: نسیم
شهر:
تاریخ انتشار: ۱۴۰۴/۱۰/۰۳
بازدید: ۱۶
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۱۰ (جمع کل) | میانگین: ۱۰ از ۱۰ (۱ رأی)
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.