ته چاه
✍️ ارسال داستان جدیداولش فقط یک خطا بود؛
همانطور که میگویند:
«یک دیوانه سنگی را به چاه میاندازد که صد عاقل نمیتوانند درش بیاورند.»
اما دیوانه فقط او نبود.
من هم، با حسابوکتاب،
شروع کردم به کندن؛
غافل از اینکه
«چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی.»
سنگها پایین رفتند،
چاه عمیقتر شد،
و وقتی فهمیدم راه برگشتی نیست،
آب از سر گذشته بود؛
چه یک وجب، چه صد وجب.
آنجا، تهِ همان چاه،
نه دیوانهای مانده بود
نه عاقلی؛
فقط حقیقتی که دیر فهمیده شد:
چاهکن، همیشه تهِ چاه است.
همانطور که میگویند:
«یک دیوانه سنگی را به چاه میاندازد که صد عاقل نمیتوانند درش بیاورند.»
اما دیوانه فقط او نبود.
من هم، با حسابوکتاب،
شروع کردم به کندن؛
غافل از اینکه
«چاه مکن بهر کسی، اول خودت، دوم کسی.»
سنگها پایین رفتند،
چاه عمیقتر شد،
و وقتی فهمیدم راه برگشتی نیست،
آب از سر گذشته بود؛
چه یک وجب، چه صد وجب.
آنجا، تهِ همان چاه،
نه دیوانهای مانده بود
نه عاقلی؛
فقط حقیقتی که دیر فهمیده شد:
چاهکن، همیشه تهِ چاه است.
نویسنده: اکبر علیزاده اعتمادی
شهر: ملارد
تاریخ انتشار: ۱۴۰۴/۱۰/۰۵
بازدید: ۲۷
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۰ (جمع کل) | میانگین: ۰ از ۱۰ (۰ رأی)
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.