رهایی
✍️ ارسال داستان جدیدموهای دخترک را بافتم و برادر نوزادش را کنارش خواباندم.
پنجرهها باز بود و صدای اللهاکبر با انفجار هر فشفشهی رنگی بالاتر میرفت.
گنبد طلایی مسجدالاقصی زیر نور ماه بیشتر از همیشه میدرخشید.
با اولین تیم اعزامی هلال احمر ، مادرانگی را با عربی دست و پا شکستهای به جشن برده بودم.
پنجرهها باز بود و صدای اللهاکبر با انفجار هر فشفشهی رنگی بالاتر میرفت.
گنبد طلایی مسجدالاقصی زیر نور ماه بیشتر از همیشه میدرخشید.
با اولین تیم اعزامی هلال احمر ، مادرانگی را با عربی دست و پا شکستهای به جشن برده بودم.
نویسنده: مولود توکلی
شهر: اراک
تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۰۱/۰۷
بازدید: ۲۶۴
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۰ (جمع کل) | میانگین: ۰ از ۱۰ (۰ رأی)
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.