رهایی


رهایی
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

موهای دخترک را بافتم و برادر نوزادش را کنارش خواباندم.
پنجره‌ها باز بود و صدای الله‌اکبر با انفجار هر فشفشه‌‌‌ی رنگی بالاتر می‌رفت.
گنبد طلایی مسجدالاقصی زیر نور ماه بیشتر از همیشه می‌درخشید.
با اولین تیم اعزامی هلال احمر ، مادرانگی را با عربی دست و پا شکسته‌ای به جشن برده بودم.

نظرات

ارسال
تازه ها
صدیقه یوسفی باصری

برگ آخر

صدیقه یوسفی باصری

خواب عمیق

صدیقه یوسفی باصری

اغما

صدیقه یوسفی باصری

چاقوکش

سید حسین یادگارنژاد

آرزو

سید حسین یادگارنژاد

قاصدک

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی