هدیه


هدیه
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

خواست زیر اولین نیمکت پارک را جارو کند که از درد کمر راست کرد و آه کشید. گوشی در جیب لباسش لغزید. پیام جدید را باز کرد:
"سلام بابا. دیشب با داداشی همه جای پارک رو تمیز کردیم. امروز زودتر بیا خونه. دکتر گفت باید استراحت کنی"

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی