جبران


جبران
نویسنده : مولود توکلی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

تایر سوراخ‌شده را که جدا کرد، کسی صدایش زد. پسرک با روپوش مدرسه و برگه به دست، جلوی تعمیرگاه ایستاده بود و لبخند می‌زد:
- همه رو بیست گرفتم. گفتم نمیذارم‌ زحمت‌هات هدر بره بابا.
مرد خندید. جلو رفت و پیشانی پسرک را بوسید.

نظرات

ارسال
تازه ها
محمد قریشی

حسرت

محمد قریشی

هفتاد و سه

مولود توکلی

خواهش

مولود توکلی

جبران

مولود توکلی

شرم

مولود توکلی

هدیه

بیشتر
پر بازدیدترین ها
ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

ایمان نصیری

آستین های خالی

ایمان نصیری

مصنوعی

بیشتر
دات نت نیوک فارسی