حسرت
✍️ ارسال داستان جدید- راستی اونور چیکار میکنی؟
+ اوایل که اومده بودم بیکار بودم؛ ولی کم کم شروع کردم دستبندبافی یاد گرفتم. خوبه، مخارجمُ در میاره. تو چی؟هنوز تو کارگاهِت مشغولی؟
- نه بابا، کارگاه که جمع شد. از یه طرف هم اجاره خونهم چند ماهه عقب افتاده، صاحابخونههه سیریش شده باید جمع کنی بری. کاش منم میتونستم بیام اونور.
+چی بگم والا. خب فک کنم وقت ملاقات تمومه من باید برگردم تو سلولم
...
+ اوایل که اومده بودم بیکار بودم؛ ولی کم کم شروع کردم دستبندبافی یاد گرفتم. خوبه، مخارجمُ در میاره. تو چی؟هنوز تو کارگاهِت مشغولی؟
- نه بابا، کارگاه که جمع شد. از یه طرف هم اجاره خونهم چند ماهه عقب افتاده، صاحابخونههه سیریش شده باید جمع کنی بری. کاش منم میتونستم بیام اونور.
+چی بگم والا. خب فک کنم وقت ملاقات تمومه من باید برگردم تو سلولم
...
نویسنده: محمد قریشی
شهر: شیراز
تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
بازدید: ۳۴۴
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۱۰ (جمع کل) | میانگین: ۱۰ از ۱۰ (۱ رأی)
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.