راست گفتم
✍️ ارسال داستان جدیدعلی دفتر مشقش را نشان داد.
معلم اخم کرد و گفت:
_بخون من چی سر مشق دادم!
او خواند
_پدر نان ندارد
معلم به پشت او کوبید و گفت:
_پس چرا نان های تو نون ندارد؟
علی بغض آلود گفت:
_آ...آخه بابای ما دیگر نا ندارد
معلم اخم کرد و گفت:
_بخون من چی سر مشق دادم!
او خواند
_پدر نان ندارد
معلم به پشت او کوبید و گفت:
_پس چرا نان های تو نون ندارد؟
علی بغض آلود گفت:
_آ...آخه بابای ما دیگر نا ندارد
نویسنده: علیرضا امینی
شهر: یزد
تاریخ انتشار: ۱۴۰۳/۱۱/۲۱
بازدید: ۱۹۰۲
امتیاز داور: ۰
امتیاز کاربران: ۵۰ (جمع کل) | میانگین: ۱۰ از ۱۰ (۵ رأی)
نظرات کاربران
هنوز نظری ثبت نشده است.