اشتباهات عالم غیب
ساعت سه شب، شماره ناشناسی زنگ میزند، کسی با صدایی آرام میگوید: ببخشید شما قسط عقبی؟
شوقی میجهد زیر پلکم که بالاخره زبانشناسان عالم غیب توانستهاند از خرناسه های خرس گونه ام رمزگشایی کنند پس با اطمینان از رسیدن امداد غیبی در این سحرگاه، به فرشته نجاتم میگویم: بله، بله تقریبا سه قسط
با صدایِ کفتاری که تکه گوشتش را قاپ زدهاند، هوار میکشد: چرا ندادی مردکه پوفیوز؟
با سرخوردگی از تبدیل فرشته نجات به ملک عذاب: چهار ماهه حقوق ندادن، حالا کی گفته من عقبم؟
-پیام اومده که چون ضامنم از حسابم برمی دارن
-خوب، حسابت رو خالی کن؟
-چیزی تو حسابم نیست! قسطام هم ازحساب خانمم برمیدارن
-پس نگران چی هستی؟!
-هیچ، گفتم شاید برام بد بشه!
-حالا چه بانکی پیام داده؟
-سپه
-من که سپه وام ندارم! شما کی هستی!؟
بعد از چند ثانیه سکوت صدای زنی را میشنوم که مثل ماده گربه ای که به تولهاش حمله شده، جیغ می کشد: گوشی منو چرا برداشتی؟ خرج خونه که نمیدی با موبایل من هم زنگ میزنی
همین که میچپم زیر پتو پیامکی میرسد، موبایل را نگاه نمی کنم، می ترسم عزرائیل جای جبرائیل پشت سیستم نشسته باشد.