باغ انگوری
نویسنده : علی اکبر موسائی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.
باغ انگوری پدری چند دهه است بدست سید مصطفی جمع و جور میشه، به سید حلال معروفه ، سهم هریک از وراثه چند کیلو شیره س البته اگه باغ رو سرما نزنه
امثال سید پس زد. خسته و فرتوت شده شاید هم...
خمارتاج که باغ رو هم مثل بقیه مایملک نبی الله ملک خودش میدونه، ورود میکنه: اول کار خط و نشون میکشه
- اکبر، امثال باغ رو بگیر
ـ باشه، دست خودمون باشه بهتره
ـ خوب چندتا شرط داره.اولا مال وراثه، ثانیا باید حواست جمع باشه ،. اسپار و آب و کود و سم رو بموقع انجام بده، ثالثا موقع محصول همه می تونن برن تو باغ انگور بچینند و...
ـعطاش رو به لقایش بخشیدم.من نیستم. اگه خاکش طلا هم بشه ، دست نمی زنم.
خمار بی تاج! به تلاطم میافته. به هر کدوم از بچه ها که میگه، نمی تونن قضیه رو جمع کنه. وقت اسپارش داره میگذره، هزینه داره..تو خماری مونده
امسال باغ به فنا رفت.
ارسال