بی‌ذات


بی‌ذات
نویسنده : اکرم جعفرآبادی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پدربزرگ، تراول دویست هزار تومانی را جلو نور پنجره گرفت و به دقت دنبال خط پولش گشت:
«نمیدونم کدوم از خدا بی‌خبری اینو بهم انداخته. تو فروشگاه اندازه یه قرون هم اعتبار نداشت»
دختر گوشه ابرویش را بالا انداخت:
«زرنگن دیگه »
پدربزرگ اخم کرد::
«خیلی مراقب خودت باش»
«که از این پول‌ها بهم ندن؟»
«که شبیه این پولها فقط به ظاهر ارزشمند نباشی»

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی