پسر و پدر نمازخوان


پسر و پدر نمازخوان
نویسنده : یوسف علی‌پور
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

پسرک کنار پدرش ایستاد. پدر رکوع رفت او هم خم شد و دست‌ها را به زانو گرفت. پدر سجده رفت و پسرک اول نگاه کرد بعد خوابید و سرش را روی زمین گذاشت.
نماز که تمام شد پدر با لبخند دست پسرش را گرفت و گفت: قبول باشه.
پسرک گفت: بابا، چرا نماز می‌خونیم؟
مرد زکری خوامد و یک دانه تسبیح را جابجا کرد.
- نماز مثل یه دیوار، جلو گناه‌ها رو می‌گیره.
- بابا مگه گناهکارا نمی‌برن زندان؟
- چرا!
- پس چرا زندانی‌ها نماز می‌خونن؟ تو تلویزیون نشون داد.

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی