زن، تنها پسرش را از زیر قرآن رد کرد و کاسه آب را پشت سر او ریخت:
«خدا به همراهِت! اما تو همون عملیات قبلی هم وظیفهات را انجام داده بودی مادر!»
پسر به پشتسر برگشت و دستش را به نشان خداحافظی بالا برد:
«والله ان قطعموا یمینی، اِنّی اُحامی اَبداً عن دینی»*
باد میوزید و آن یکی آستین پسر، در هوا میرقصید.
* به خدا سوگند! اگر دست راستم را قطع کنید، همانا جهادکنان از دینم حمایت میکنم.