به نام خدا
برای کمک ...
آمده بود که کمک سیل زدگان کند ، سیل همه ی زندگی شان را برده بود ، زن مویه میکرد و بلند بلند میگفت : چطور واسه بنیاد شهید پول دارن واسه ما بدبختا ندارن؟ هرچی مملکتِ دادن به مجروحا و خانواده ی شهدا ، ما خانواده ی کی ایم پس ای خدااااا.
مرد حرفی نزد و با بیل گل ها را بیرون کشید ، تاکمرش گل و لای امده بود ، باید خود را تکان می داد ، تلاش کرد ، زن چادرش را سمت او گرفت و خواست کمکش کند ، مرد گوشه ی چادر را گرفت تا بالا بیاید ، زن او را کشید ، مرد بالا امد اما پایش نه ، پای راستش در گل جا ماند ، زن خیره به پای در گل نگاه کرد .