داستانک مادرم ...


داستانک مادرم ...
نویسنده : راحله پاشایی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به نام خدا

مادرم


روز مادر بود ، همه دعوت بودیم خونه ی مادر  ، موقعیت خوبی بود برای چالش ها ، چالش عام شدن پیا همان چالش مانکن ، از همان هایی که همه جا مد شده ،  مثلا دایی جان که معروف بود به میکروب خانواده ، همانطور که دست تو دماغش بود تکان نمی خورد ، یا آبجی رعنا همانطور که کهنه ی بچه اش را عوض میکرد بی حرکت مانده بود ، مریم و فاطی هم ترجیح می دادند سرشان در گوشی بماند ، حتی در این حالت هم حاضر به ترک آن ماس ماسَک نبودند ، امید داماد خانه مان هم با آن غرور کذایی اش ترجیح میداد در حال چشم غره به  خواهر بماند ، از همه فیلم گرفته بودم و تازه رسیدم به مادرجان ، بمیرم برایش ، کاری جز گرفتن دلش را بلد نبود ، همه ی مانکن ها شبیه خودشان بودند شبیه روزمرگی هایشان ، استوپ گوشی را میزنم و می گویم :  آزادید .
همه آزاد می شوند ، الا مادر ، صدایش میزنم ، یک بار ، دو بار ، همهمه میشود ، مادر در نقشش ماند .

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی