«کشتمش؟! نباید عجله میکردم. اما...اما، حق داشتم دو برابر من بود، دست خالی هم میتوانست دخلم را بیاورد.»
خودش را رساند بالای سر سرباز مرده که عکسِ توی دستش داشت با خون خیس میشد.
«نباید میترسیدم. فقط میخواست عکس پسرش را از جیبش دربیاورد. نباید ماشه را میچکاندم.»