حلالم کن


حلالم کن
نویسنده : مهدی جوادمحبت
امتیاز اعضاء : 10
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

خواستم کمتر اذیت شود و درد بکشد. لحظه‌ی آخر، نفهمیدم خندید یا پوزخند زد!. یاد چهره‌اش که می‌افتم به نظر پوزخند زد. قبل از این‌که پوزخند بزند نگاهم کرد. با همان حالت کجکی روی لبش. همان لبی که گوشه‌ی چپ آن کمی کبود و سیاه بود. انگار برای پوزخند طراحی شده بود. سبیل مشکی‌اش چهره‌اش را خشن کرده بود. بغل چشم‌هایش هم چین داشت. زیر چشم‌هایش کمی پف کرده بود و به سیاهی می‌زد. تا لحظه‌ی آخر نگاهش حیران بود. دستم را گذاشتم روی دستش. زیر چشمی نگاهی کرد که صدها سوال بی‌پاسخ درونش بود. شوخی نبود، شاید تقصیر خودش بود. زیر لب حرفهایی زد که متوجه نشدم، لحظه‌ی آخر نگاهش در چشمانم گره خورد و گفت:«حلال کن.»

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی