سوغاتی


سوغاتی
نویسنده : سمانه قائینی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

_خواهرم؛ جنگ زده‌ای؟
_یعنی‌چی آقا؟ یه طوری می‌گی جنگ‌زده انگاری جزامی‌ُم. اهل خرمشهرُم.
_حالا چرا یواش حرف می‌زنی؟ اینجا چرا اومدی؟
_بِرای دل خوشُم آمدُم آسایشگاه اعصاب و روان!
خُو بِرای ای شوهرُم آمدُم. به اسم خرمشهر حساسه، بشنُفه عصبی می‌شه
_اون که آرومه. چن ساعته ساکت آسمون رو تماشا می‌کنه
_به قیافه مُو نگا کن! از خرمشهر تا اینجا با هر بار سوت قطار و تلق‌تلوق ریل، صورت مُو رفت زیر باد کتک او.
_چرا رو ویلچر نشسته؟
_سوغات بمب بارونه

نظرات

ارسال
تازه ها
نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

نرگس جودکی

ناموس

نرگس جودکی

بخش کرونا

نرگس جودکی

خردل

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی