فرشته‌‌های بی پناه


فرشته‌‌های بی پناه
نویسنده : فاطمه فامیل تخمه چی
امتیاز اعضاء : 5
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

باید می‌رفت، دل آشوبه امانش نمی‌داد، اما. سربند علی اصغر را به قلبش نزدیک کرد. آرام گرفت. مصمم شد و رفت. رو به قبله نشست، چادرش را تا روی چشم‌ها کشید. چشم‌هایش را بست و در دلش روضه علی اصغر خواند.گونه‌هایش از اشک خیس شد.
چادرش تکان خورد، چشم باز کرد. طفل شیرخواره به سیاهی چادر چنگ زده بود و می‌خندید.
زن لبخند زد. به پیشانی بدون سربندِ طفل نگاه کرد و سربندِ علی اصغر را به پیشانی‌اش بست.
مادر طفل به چشمانِ پر از اشک و حسرتِ زن نگاه کرد:
می‌فهمم حالتو... غریبه نیستم با این حال، گاهی ما آدم‌ها مامور میشیم تا پناهی باشیم برای فرشته‌های بی سرپناه. می‌خوام بگم این بچه‌ها هم مثل بچه‌های خودمون عزیزن... شاید شما هم مامور باشی!
نور امید در دل زن جوانه زده بود. بی گمان دستان کوچک باب الحوائج آن را کاشته بود.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی