بوی خاک


بوی خاک
نویسنده : امیر
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

آخرین مهلت هم به پایان رسید. شیشه ها با لرزیدن، آمدن شان را خبر می دهند. مداد جویده شده ام را به دندان می گیرم و روی برگه اخطاریه می نویسم. آب دهانم سرازیر می شود و نوشته ها رنگ می بازند. بزاق مزاحم مهر تأییدی شد بر درماندگی ام. کاغذ را به دندان می گیرم و سینه خیز بیرون می روم. تا من را می بینند دست به کار می شوند. هیولای آهنی می غرد و دود سیاهش به آسمان می رود. چنگال بزرگش روی خانه فرود می آید. بوی خاک در هوا می پیچد. بویش دیوانه ام می کند. دوباره عهد می بندم برای خاک. در میان دود و غبار سینه خیز جلو می روم. بی توجه به داد و فریاد و هشدارها. هیولای آهنی با لذت مشغول دریدن است. پیش از این که آوار فرو بریزد به آغوش خانه ام برمی گردم.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی