زاگرس


زاگرس
نویسنده : فاطمه فامیل تخمه چی
امتیاز اعضاء : 1
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

آتش زبانه می‌کشید، صدای پیچیده در سرش، بلندتر شده بود:
_ برو... تا جایی که می‌تونی، آتیشو خاموش کن، درختا،حیوونا، دارن صدات میزنن، نذار بسوزن...
بچه گوزن از زیر دستش، رمید. صدای سرش هنوز بلند بود، دیگر اما توانی نداشت!

نقد داستان : داستان شما نیاز دارد تا شخصیت پردازی در آن انجام شود. اگر ما ندانیم کسی که شما از او سخن می گویید کیست نمی توانیم به حس همدلی و حتی همدردی با او برسیم. این در حالی است کهبا توجه به پایان بندی تان لازم است این حس همدلی و همدردی شکل بگیرد. وقتی می گویید دیگر توانی نداشت یعنی نزدیک به مرگ شده پس نوعی داستان تراژیک را رقم زده اید و در داستان تراژیک برقراری حس عاطفی با شخصیت بسیار مهم است. ما هیچ نشانه ای از شخصیت نداریم که بدانیم او زن است یا مرد، قوی است یا ضعیف، قهرمان است یا برعکس آدم بدی است (چون بچه گوزن را گویا گرفته)، اصلا انسان است یا حیوان؟ تا این مورد اصلاح نشود بقیه داستان هم قابل قضاوت نیست چون این مورد در کیفیت اثر بسیار تاثیرگذار است.

نظرات

: سلام ممنون از نقدتون، این داستان در راستای آتش‌سوزی جنگل‌های ایران نوشته شده بود. مواردی که فرمودید رو اعمال می‌کنم ممنون

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی