آماده‌باش


آماده‌باش
نویسنده : مجتبی بنی‌اسدی
امتیاز اعضاء : 4
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به چپ و راست تکان می‌خوردند. ناآرام بودند و هیجان‌زده.
- دستش را که کاسه کرد خودت را بینداز داخلش.
- فکر کنم بار قبل خیلی آب جمع نشد که سریع ریخت.
خودشان را به سطح آب رساندند.
- انگار دارد خم می‌شود. آماده‌ای؟ نزدیک شد. خیلی نزدیک است. حالا.بپر.
اما از بهت نمی‌توانستند تکان بخورند. چون این‌بار مَشک بود که به آب فرو می‌رفت. به لب‌های خشکِ مَرد خیره شدند.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی