بعد از ظهر یک روز تابستانی


بعد از ظهر یک روز تابستانی
نویسنده : زینب گلستانی
امتیاز اعضاء : 7
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

#بعدازظهر_یک_روز_تابستانی

#داستانک
نویسنده: زینب گلستانی

بعدازظهر یک روز تابستانی، که بوی مرداد از لابه‌لای تنها پنجره ی آپارتمان خود را به زور به داخل خانه می کشاند؛ من مشغول گره زدنِ، خرمن های حنایی رنگِ مادربزرگ با تار و پود هشتاد و پنج ساله عمر دیده اش، بودم که مادرم گفت: "بنویس یخچالش باید ساید بای ساید باشد! علاوه بر ماشین لباسشویی و اجاق گاز، ماشین ظرف شویی هم باید باشد. اقدس خانم تو جهیزیه‌ی دخترش گذاشته بود. دیگه چی داشت جهیزیه‌ی دخترش! "
خاله خانم گفت: " واه! ما چکار به اقدس خانم داریم! تازه مگر کل وام ازدواج ۱۰ میلیون نیست! این لیستی که تو می گویی ۱۰۰ میلیون هم برایش کم است! "
زنگ در خانه به صدا درامد، پدر با چهره ایی خسته و پیشانی پر از حباب!! وارد خانه شد و بی آنکه نگاهمان کند، گفت: " بسته است! می گویند محل پرداخت وام تا اطلاع ثانویه بسته است! "
مادر چنگی بر گونه‌اش می اندازد. خاله خانم کاغذ یادداشتش را مچاله می کند. مادربزرگ آهی می‌کشد و گیسوان درهم تنیده‌اش بر روی دستان لرزان من، پریشان می‌شوند....

به قلم #زینب_گلستانی

پ.ن:
لطفا هنگام مطالعه با توجه به نرخ تورم، قیمت حباب‌ها را بروزرسانی کنید????

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی