علاءالدین


علاءالدین
نویسنده : مجتبی بنی‌اسدی
امتیاز اعضاء : 16
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

نوک کفش‌ها را، جفت کرده، به پایه‌ی بخاری نفتی علاءالدین زردرنگی تکیه داده بود. جوراب‌ها را کمی چلاند و به روی دسته‌ی سیمی آن انداخت.
سکوت با تک، تک، تک افتادنِ قطرات آب به درون قابلمه‌ی معدنی شکسته می‌شد. نشست. چمباتمه زد. دستش را به دور بخاری حلقه کرد. در حالیکه به شعله آبی‌رنگ بخاری خیره بود گفت: «مامان! اگه بارون تموم نشه چی می‌شه؟»

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی