سکوی مرمر


سکوی مرمر
نویسنده : زینب گلستانی
امتیاز اعضاء : 8
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

با تنی برهنه بر روی سکوی مَرمَر می‌نشیند و از سرما در خود مچاله می‌شود. فریاد میزند: کسی نیست؟
با چشمانی پر از اشک می‌گوید: 《یه عمر شُستم؛ پیر و جوون، مریض و سالم، تصادفی و سکته‌ای، حتی کرونایی! حالا که نوبت خودم شده هیشکی نیست. تا کی باید اینجا منتظر باشم؟!》 و فریاد میزند: 《اَه!》 یکدفعه از خواب می‌پرد. .
- چته؟! چرا داد میزنی؟!
- زنده‌ام؟!
- ها! زنده‌ای، پاشو درِ غسال‌خونه، اموات صف کشیدن.
- وای! کرونا! اموات کرونا رو آوردن؟
- نه بابا! کرونا که چندساله تموم شده. اموات پرایده.
#زینب_گلستانی

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی