آلزایمر


آلزایمر
نویسنده : سمیه شرفی
امتیاز اعضاء : 6
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

به خا طر کروناعروسی ما شد یک شام دو نفره با یک پرس غذای اضافه ،به سمتش که رفتیم همان جای همیشگی گوشه کنار بانک پتو روی سرش کشیده بود ،وقتی که رهایمان می کرد، گفت: انقدر پولدار میشودکه تمام نشود، خانه اش راهم همان کنار بانک نزدیک پولهایش میسازد،اما بابا هیچ چیز یادش نیست.

نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی