کفش‌های نوبتی


کفش‌های نوبتی
نویسنده : رقیه حقی
امتیاز اعضاء : 0
امتیاز منتقدین : 0
برای امتیاز دادن به داستانها وارد شوید.

با دمپایی‌های پلاستیکیِ پاره‌اش سر کوچه منتظر بود. برف تا نزدیک زانوهایش بالا آمده بود. کم کم نفوذ آب را به درون جوراب‌های ضخیمش حس می‌کرد. از آمدنش نا‌امید شده و سخت در فکر فرو رفته بود که با صدایی آشنا به خود آمد:« الووو رضااا! کجایی! زود باش کفی‌ها رو بده بذارم تو کفشا».
دستانش را که درون جیب‌های کاپشنش فرو برد،متوجه شد کفی‌ها را فراموش کرده. با دلهره گفت:«نیستن! نیستن کریم. الآناست که در مدرسه رو ببندن. اصلا بده همینجوری بپوشم.»
-حرفا می‌زنیا!همینجوری بپوشی که وسط راه از پات در بیان؟! لحظاتی در بهت و حیرت به هم خیره شدند که ناگهان کریم با خوشحالی فریاد زد:«یافتم!یافتم!» و چند برگ از دفترش پاره کرد و به صورت مچاله داخل کفش‌ها قرار داد.


نظرات

ارسال
تازه ها
مهدیه باقری

افسوس

علی پاینده جهرمی

خرید در جنگ

نرگس جودکی

کولی

نرگس جودکی

قاتل عاشق

نرگس جودکی

ایثار

بیشتر
پر بازدیدترین ها
رهاسادات عابدینی

اشک های صورتی

ایمان نصیری

گیسوان طلایی

مهدیه باقری

ترمز

فرزانه فراهانی

جنگ

علیرضا امینی

راست گفتم

زینب گلستانی

داستان کوچک

بیشتر
دات نت نیوک فارسی